پنجشنبه رفتیم برای آزمایش . از دست شیوا خون گرفتن . شیوا میخواست به بچه ها نشون بده . صبح شنبه تو خونه موند و مدرسه نرفت . شیوا : خاک بر سرم . کاشکی امروز می رفتم مدرسه . رنگش داره میره . می خواستم این نقطه ( کبودی اثر سوزن ) رو به بچه ها نشون بدم !
+ شیوا : چرا فقط مردا اینجور میشن وقتی عرق می کنن لباسشون زرد میشه ؟
+ شیوا : توی حشرات بگم چی رو دوست دارم ؟ ... کفشدوزک . چون خیلی خوشگله . قبلا می رفتم کفشدوزک می گرفتم . یادش به خیر .
+ شیوا سرفه های شدیدی داشت . شیوا : من دلم یه چیزی میشه بعد می فهمم میخواد سرفه بیاد . بعد به من گفت : بیا پیشم بخواب دلم خوب بشه .
شیوا
: بابا ! تو کدوم مریضیا رو دوست داری ؟ استفاغ یا سرفه یا آبریزش ؟ -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا : دلم واسه آزاده رها کیمیا پیمان شهریار آرش سحر تنگ شد . کیمیا و هایدی عشقمه . چقدر بد شد ریرا تموم شد . ریرا عاشق منه !
+ شیوا رو به خواهرش : می دونی من چرا اینقدر باهوشم ؟ ( چون ) معلم بازی می کنم همه چی یاد می گیرم !
شیوا
: من از همه باهوش ترم . هر جا میرم خاطره شو یادمه . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: من خیلی باهوشم چون یکی از دوستام " اتل متل کوچوله " رو به من یاد داد من زود یاد گرفتم . بچه ها یاد نگرفتن . فقط من و اسماء یاد گرفتیم . -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ بعد از ظهر بود . شیوا دراز کشیده بود . شیوا : من خواستم دراز بکشم نخواستم بخوابم . چون اگه بخوابم روز تموم میشه . من روزو دوست دارم . ولی باید شبم دوست داشته باشم چون میرم زیر پتو . گرمه ... خوابای خوب می بینم .
+ ناهار ماهی بود . من نبودم . خانمم برای شیوا ماهی رو پاک کرد . وقتی اومدم پرسیدم : شیوا ماهی شو خورد ؟ خانمم گفت : امروز من نقش تو رو بازی کردم و براش پاک کردم . شیوا : بلد نبود . چند تا تیغ داشت . خانم : من دیگه برات پاک نمی کنم . شیوا رو به مادرش : بلد بودی . فقط تیغاشو نگرفته بودی !
+ شیوا با صدای بلند حرف می زد . گفتیم : جیغ نزن صدات کلفت میشه . بعد از دقایقی دوباره جیغ کشید . بعد گفت : مامان ! یادم رفت دوباره جیغم گرفت - گلوم درد گرفت .
+ برای ناهار یه آشی درست کردم با سبزی نامناسب که خودمم با اغماض تونستم بخورمش . هر چی اصرار می کردم شیوا حاضر نمی شد بیاد ناهار بخوره . شیوا : من دلم گرسنه نیست . مگه زوره ؟ خوب شب می خورم !
شیوا
: خوش به حال حیوانات از این غذاها ندارن ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: بوی باقلا میده . کاشکی بابا می دونست من باقلا دوست ندارم . -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا کلی اصرار کرد که ببرمش کوچه آفتاب بخوره . گفتم : بذار یه چرت بزنم بعد . شیوا : تو هیچ وقت منو نمی بری آفتاب بازی !
نوشته شده در چهارشنبه 94/12/19ساعت 10:17 صبح  توسط شیوای بابا
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ